بسم الله الرحمن الرحیم
باذن الله (جل جلاله) و اذن رسوله (صلی الله علیه و آله) و اذن مولانا امیرالمؤمنین (علیه السلام)
اعوذ بالله من نفسی
نحوه و نوع امامت دوازده امام (علیهم السلام) رو یه نگاه اجمالی بندازیم، می بینیم که هر چی بیشتر به امامت حضرت مهدی (عج الله تعالی فرجه) نزدیک می شیم دیدارها و ملاقات ها و دسترسی های مردم به امامان کمتر میشه تا جایی که مردم با واسطه ها با امام زمان خودشون ارتباط می گرفتند.
خود حضرت حجت (روحی له الفداه) هم تا یه مدت فقط (فقط!) از طریق نواب ارتباط داشتند و بعد اون هم تا الآن ...!!!
خوب حالا چی؟
در حال حاضر با شرایط بیماری کرونا!! دیدارهای حضرت مقتدی (حفظه الله) خیلی محدود شده ...
خدایا به ما بصیرت و لیاقت ظهور امام زمان (روحی له الفداه) رو عنایت کن!!
_______________
با ذکر یا کریم همه یا کریـــــــم ها خواندنـد با تو "یا علی و یا عظیم ها"
تا بوده ام همیشه فقیر تو بوده ام باشــد حکایت من و تـــو از قدیم ها
هم سرخوشند از کلماتت فقیه ها هم جرعه نوش باده فضلت حکیم ها
هم زنده اند از دم گرمت مسیح ها هم در تکلم اندبه لطفـــــت کلیم ها
ای حاء و سین و نون شما ریشه حسین ای مقصد خدا ز الف لام میم ها ...
اللّهم صلّی علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحیم
باذن الله (جل جلاله) و اذن رسوله (صلی الله علیه و آله) و اذن مولانا امیرالمؤمنین (علیه السلام)
اعوذ بالله من نفسی
رفته بود سراغ مُهر ها که چند تا بیاره و باهاش بازی کنه.
نماز رو بسته بودند و پدر هم بین نمازگزارها مشغول نماز، اما گوشه چشمی حواسش به پسرش بود.
پسرش رو دید که از صف پدر رد شد و رفت .. رفت .. رفت تا صف اول، دوباره برگشت، سمت راست، سمت چپ رو نگاه کرد، پدر رو نمی تونست پیدا کنه.
موقع قنوت شده بود، حالا پدر بهتر می تونست پسرش رو زیر نظر بگیره.
پسر به صورت ها دقت می کرد ... دلهره از نگاه های تندش که از چهره های نمازگزارها زود رد می شد تا بتونه پدرش رو بین اونها پیدا کنه می شد تشخیص داد.
پدر اما در بین قنوت دنبال فرصتی بود تا به پسرش بفهمونه من اینجام ... همین جا ... نگران نشو ...
اما پسر نمی تونست پدرش رو پیدا کنه و همچنان با دلهره دنبال پدر می گشت ...
بغض گلوش رو گرفت ... چهره پسر آماده می شد تا گریه ای از اضطراب رو به خودش ببینه ... لبهای آویزون، چشم های مضطرب، ابروهای بالا رفته، رنگ و رویی پریده ...
که ناگهان چشمش افتاد به پدرش ... قلبش آروم شد.
جالب بود که بغض پسر به پدر منتقل شده بود ... پدر در رکوع بغض کرده بود و می شد گوشه چشماش اشک ها رو دید.
اما بغض پدر جنسش فرق داشت با بغض پسر ...
________________________________________________
پی نوشت 1: اگر به اندازه این پسر بچه سه، چهار ساله اضطراب و چشم انتظاری ولی و صاحبمون رو داشتیم قطعاً چشممون به جمال حضرتش روشن می شد. أینَ وَجهُ الله الّذی اِلیهِ یَتَوجّهُ الاولیاء، أینَ بقیةُ الله
پی نوشت 2: خدا وکیلی این چه نمازی بود که این پدر داشت می خوند؟ تنها جایی که حواسش نبود، نمازش بود. ایراد از دل ما هست که فکر می کنیم حواس خدا به امانت هایی که به ما داده نیست ...
پی نوشت 3: ویرانه بوی دوست اگر میدهد بگو *** من عاشقم به گوشه ویرانه زیستن
اللّهم صلّی علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحیم
باذن الله (جل جلاله) و اذن رسوله (صلی الله علیه و آله) و اذن مولانا امیرالمؤمنین (علیه السلام)
اعوذ بالله من نفسی
ابراهیم ابن مالک اشتر: هر مرکبی پالان خودش را می خواهد ابواسحاق! نشان کرسی ساده به جای تخت در این قصر مجلل وصله ناجوری است.
مختار: جلوه این تخت خُلق و خو را عوض می کند ابراهیم!
قرار است ما سوار بر تخت باشیم یا تخت سوار ما؟
سادگی ما در این قصر وصله ناجور نیست، شکوه این قصر مجلل در برابر سادگی ما وصله ناجوری است.
بخشی از دیالوگ (مکالمه) سریال مختار نامه
____________________________________________________
پی نوشت1: من دیگه حرفی برای گفتن ندارم!
پی نوشت2:
آمـاده می شویم دو رکـعت عزا کنیم حی علی العزا، که قیامی به پا کنیم
زیبـا تـرین وضوی محرم که گریه است بایـد که اشــــک را به نظر کیمیا کنیم
در این نماز عشق چه مستانه میشود پشت سـر امـــــام زمــــان اقتدا کنیم
هفتــــاد زخـــم پیکر او از گناه ماست نیمــی برای کرببلا...، پس حیــا کنیم
پی نوشت3: ساده بودیم ولی ساده نماندیم دریغ
اللّهم صلّی علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهمبسم الله الرحمن الرحیم
باذن الله (جل جلاله) و اذن رسوله (صلی الله علیه و آله) و اذن مولانا امیرالمؤمنین (علیه السلام)
اعوذ بالله من نفسی
حیدر شدی تا پشت در هـی در بکوبند! جای ملائـــک نیســـت بــال و پـر بکوبند
زهرا دلش میخواست ذکر «یاعلی» را روی عقیـــق ســرخ پیــغمبر(ص) بکوبند
سنگ علی را فاطــمه بر سیــــنه کوبید بایــــــد که بر دُرِّ نجـــــف حیـــــدر بکوبند
نام تــو اســــم اعظــــــم پروردگار است ایـــن مُـــــهر را بایـــد به هر منبر بکوبند
معــــراج تــــازه ابتــــدایت بـــــــــود، باید نـــام تـــو را از ایــــن مقـــــرّب تر بکوبند
هرکـــس تو را دارد چـــــــــرا باید بترسد مثـــــل تو تنـــــــها از خـــــدا باید بترسد
حامد خاکی
____________________________________________________
پی نوشت1: امام راحل (ره) سرچشمه همه مصیبت هایی که ملت ها می کشند این است که متصدیان امورشان از قشر مرفه و اشراف و اعیان به اصطلاح خودشان از آنها باشند!
پی نوشت2: حضرت مقتدی (حفظه الله) اشرافی گری بلای کشور است. با حرف و گفتن نمی شود. از یک طرف بگوییم از یک طرف مردم نگاه بکنند ببینند عملمان جور دیگر است.
پی نوشت3: شهید آوینی(ره) یاران! پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی!
اللّهم صلّی علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحیم
باذن الله (جل جلاله) و اذن رسوله (صلی الله علیه و آله) و اذن مولانا امیرالمؤمنین (علیه السلام)
اعوذ بالله من نفسی
نرخ گندم و نان روز به روز در مدینه بالا می رفت. نگرانی و وحشت بر همه مردم مستولی شده بود. آن کس که آذوقه سال را تهیه نکرده بود در تلاش بود که تهیه کند و آن کس که تهیه کرده بود مواظب بود آن را حفظ کند. در این میان مردمی هم بودند که به واسطه تنگدستی مجبور بودند روز به روز آذوقه خود را از بازار بخرند.
امام صادق (علیه السلام) از «معتب» وکیل خرج خانه خود پرسید:«ما امسال در خانه گندم داریم؟».
بلی یا ابن رسول اللَّه! به قدری که چندین ماه را کفایت کند گندم ذخیر داریم.
«آنها را به بازار ببر و در اختیار مردم بگذار و بفروش».
یا ابن رسول اللَّه! گندم در مدینه نایاب است، اگر اینها را بفروشیم دیگر خریدن گندم برای ما میسر نخواهد شد.
«همین است که گفتم، همه را در اختیار مردم بگذار و بفروش».
معتب دستور امام را اطاعت کرد، گندمها را فروخت و نتیجه را گزارش داد.
امام به او دستور داد:«بعد از این نان خانه مرا روز به روز از بازار بخر. نان خانه من نباید با نانی که در حال حاضر توده مردم مصرف می کنند تفاوت داشته باشد. نان خانه من باید بعد از این نیمی گندم باشد و نیمی جو. من بحمداللَّه توانایی دارم که تا آخر سال خانه خود را با نان گندم به بهترین وجهی اداره کنم، ولی این کار را نمی کنم تا در پیشگاه الهی مسئله «اندازه گیری معیشت» را رعایت کرده باشم»
داستان 82 کتاب داستان راستان اثر استاد شهید مرتضی مطهری
____________________________________________________
پی نوشت1: میگم حالا که برخی (تکرار می کنم برخی!) مسئولین هوای خودشونو دارند و هوای مردم رو ندارند؛ بیایید خودمون هوای هم رو داشته باشیم ... هان؟
اللّهم صلّی علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحیم
باذن الله (جل جلاله) و اذن رسوله (صلی الله علیه و آله) و اذن مولانا امیرالمؤمنین (علیه السلام)
اعوذ بالله من نفسی
خدایا تو را شکر میکنم، که به من درد دادی و نعمت درک درد عطا فرمودی! بخشی از دل نوشته شهید دکتر مصطفی چمران.
____________________________________________________
پی نوشت1: این متن رو امروز از رادیو شنیدم و با خودم فکر کردم که تمام مسئولین نظام مقدس ما از این دست جملات رو باید تابلو کنند و بچسبونن جلوی چشمشون. همین!
پی نوشت2: ای کاش تو سال اول تحصیلی به جای اینکه به بچه ها
یاد بدهند: «چ مثل چتر، مثل چاه، مثل چکمه، مثل ...»؛
یاد می دادند: «چ مثل چمران»!
بعد یه چند دقیقه ای از علم، اخلاق، رفتار، منش و عرفان ایشون براشون توضیح می دادند (حالا در هر قالبی که وزارت! وزین آموزش و پرورش ما صلاح! می داند!)
شاید الگوی بچه های ما به جای بازیگرای سینما و فوتبالیست ها و ... تغییر کنه؛ البته شاید ...
اللّهم صلّی علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
بسم الله الرحمن الرحیم
باذن الله (جل جلاله) و اذن رسوله (صلی الله علیه و آله) و اذن مولانا امیرالمؤمنین (علیه السلام)
اعوذ بالله من نفسی
چقدر درگیر کرده ایم خود را و فراموش کرده ایم همان خود را ...
چقدر دور افتاده ایم از همان خودی که فراموش کرده بودیمش ...
رها شدن را که فراموش کرده ایم ... پریدن پیش کش ...
هوای شوری آبی را دارم که از چشم سرازیر میشد ...
یا محوّل الاحوال حوّل حالنا ...
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام ...
از حبس دنیا خسته ام ...
____________________________________________________
پی نوشت1: به این نتیجه رسیدم که تو تربیت فرزند فقط باید اهل بیت (علیهم السلام) مدد برسونن ... وگر نه ول معطلیم ... آره داداش ...
پی نوشت2: به این نتیجه رسیدم که تا دعوا بر سر اصلاح طلب و اصول گرا هست، گره مشکلات مردم وا که نمیشه هیچ، سفت تر هم میشه ...
پی نوشت3: یه بنده خدایی اومد از یه بنده خدای دیگه دفاع کنه گفت ایشون قبل انقلاب خونشون تو فلان نقطه جنوب تهران بوده (بچه ...دیه است، یا جواد الائمه «علیه السلام»)
کمی بعدتر خود اون بنده خدای دومی گفت به خدا خونم که تو فلان نقطه شمال شهر هست، 4 یا 5 میلیارد بیشتر نمی ارزه!!!
یعنی میخ وام بگم این انقلاب ما مستضعفین چه برکتی داشته برای بعضی ها ...
بگذریم ... گرفته دیگه ... دل رو میگم!
اللّهم صلّی علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم